ارزو دارم تا زنده ام بیامو این روزو بهتون تبریک بگم!
دلمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ...گرفتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
چاه کنه داشت چاه میکند بعد از چند روز صاحبش بهش گفت : حاجی تعطیلش کن این زمینی را که برای ما میکنی که آب نداره ؟ گفت : دِ نـَـه دِ برای شما آب نداره واسه من که نون داره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
طرف میره عروسی میبینه همه موبایل به کمر بستن . اونم یه کاغذ لوله میکنه میبنده به کمرش . یکی بهش میگه یه کاغذ گیر کرده به لباست, طرف میگه د نه د این فکسه
ایزابلا اونیشیک، نوزاد انگلیسی تباری است که از بدو تولد با نوزادان دیگر تفاوت داشت.
مادرش می گوید: ایزابلا وقتی به دنیا آمد با نوزادان دیگر در بیمارستان فرق داشت و نگاهش عاقلانه و معنا دار بود، به همین نسبت وقتی چند روز از تولدش گذشت با صدایی نامفهوم اما معنا دار می گفت "ما" و در واقع به من و همسرم می فهماند که شیر می خواهد، و الان که او شش ماهه است با صدایی رسا می گوید: مادر ،من شیر می خواهم.
وقتی اولین بار سخنی از او شنیدیم باورمان نمی شد که دختر 3 ماهه ما بتواند به این شیوایی سخن بگوید اما الان که سه ماه از آن زمان گذشته ، می تواند خوذش به دستشویی برود، به آسانی راه رفته و از همه عجیب تر اینکه آهنگ مورد علاقه من که موتسارت آن را نواخته، به راحتی با پیانو بنوازد.
پدرش که 45 سال سن دارد می گوید: من همیشه در رویاهایم دخترم را جزو نوابغ به حساب می آوردم اما باورم نمی شد که روزی این روبا به واقعیت بپیوندد.
من و همسرم در زمان بارداری وی، هیچ اقدام خاصی نکردیم تا در اثر آن فرزندمان با هوش شود، تنها تغذیه سالم در آن دوران به همسرم کمک می کرد.
اما نکته جالب این است که او در طی دوران بارداری اش گاهی نیز به آهنگ های موتسارت گوش می کرد و آن آهنگی را که از همه بیشتر دوست داشت، الان دخترم برایش می نوازد!!
هفت صبح:
سکانس اول – داخل هواپیما – جاده کیش به تهران
- لیدی ایز اند جنتلمن! برادران و خواهران! بنده خلبان دودورقایی، خوش آمد عرض می کنم به تک تک شما. کمربندهایتان را سفت ببندید. تا سولاخ آخر. به پشتی های خود تکیه کنید. جوراب هایتان را دربیاورید. یالله می خواهیم تیک آف کنیم. خودتان را بسپارید به مهماندارها. غذای گرم، سرد، ولرم با نوشابه اضافی همه رقم موجود است. پیش غذا، پس غذا، دسر، جغول بغول. همراه با تصنیف بندری از چایکوفسکی.
مسافر اول: خانم مهماندار! خانم مهماندار! آش رشته هم دارید؟
سرمهماندار: لیدی ایز اند جنتلمن! به پشتی های خود تکیه دهید. صندلی را به حالت کاملا افقی دربیاورید. از تابوت های خود بیرون نیایید. می خواهیم تک آف کنیم با بغلدستی های خود خداحافظی کنید.
سکانس دوم – خارج هواپیما – جاده کیش به تهران
طیاره در حال تیک آف، منفجر شده، لیدی ایز اند جنتلمن ها لوزالمعده شان آمده توی دهان شان. آب قند است که از حلقوم ملت، می ریزد پایین.
مسافر اول: ببخشید به قول گفتنی، چهارشنبه سوریه امروز؟
مسافر دوم: صدبار گفتم راجع به سوریه! حرف نزن. یک چیزیت میشه ها شماها.
مسافر سوم: آقا من غلط بکنم راجع به سوریه حرف بزنم. پرسیدم چهارشنبه سوریه امروز؟ مقامات لشکری و کشوری آماده باش هستند که اگر هفت ترقه...
مسافر چهارم: آقا چرا هذیون می گی. ما تو طیاره تهران – کیش ایم. فقط یک انفجار کوچک تو کتف راست! هواپیما رخ داده. چهارشنبه سوریه چیه؟
مهماندار اول: بفرمایید آب نبات قیچی. دهانتان را شیرین کنید.
مسافر اول: خانوم، خبریه؟
مهماندار اول: نه بابا. چه خبری. شوهر پیدا نمیشه که!
مسافر دوم: آبجی این چی بود ترکید. چهارشنبه سوریه؟
سرمهماندار: لیدی ایز اند جنتلمن. صدبار از مسافرها خواهش کردیم درباره سوریه از ما سوال نپرسید.
مسافر سوم: آبجی، این طیاره مون داره می آد یا می ره؟
سرمهماندار: فعلا ساکن هستند.
مسافر سوم: ساکن کجا آخه؟
سرمهماندار: نه میرن، نه می آن.
مسافر چهارم: اگه یاتاق پاره کردن، ما میکانیک ایم ها.
سرمهماندار: نخیر. چیزی پاره نشده. اگر هم پاره بشه ما خودمون «دوزندگی» داریم.
مسافر اول: په واسه چی وایستادیم؟
مهماندا: لیدی ایز اند جنتلمن. برادران و خواهران، توجه فرمایید، به دلیل حضور یک آهو در زیر چرخ های طیاره متاسفانه امکان پرواز نیست، همین طوری با سرعت ده، بیست کیلومتر در هفته! توی جاده پیش می رویم به سمت تهران. هرجا هم خواستید واسه چای نگه می داریم. دستشویی هم به هاکذا.
مسافر اول: سرکار، شما بیده هم دارید؟ ما می خواستیم دست و صورتمان را بشوییم. هوابخوره به صورتمون.
مسافر دوم: خواهر، ببخشید، آهو زیر چرخ های طیاره چی کار می کرد آخه؟
سرمهماندار: اومده بودند کیش، خرید. نقلا بدون بلیت اومده بود دم طیاره. فکر کرده بود شمس العماره است. حالا دو تا هم عشوه خرکی بیاد بدون بلیت، تو قسمت بار سوارش می کنیم. ایش ش ش.
مسافر سوم: خواهر ببخشید پس صدای انفجار، چی بود؟
سرمهماندار: هفت ترقه بود. آهو، زمان را گم کرده بود فکر کرده بود امروز چهارشنبه سوریه.
مسافر اول: اِ، خواهر، خود شما هم که گفتید سوریه!
سرمهماندار: من؟ من غلط کردم. کدوم سوریه. لیدی ایز جنتلمن! جوارب هایتان را بپوشید، صندلی را به حالت کاملا افقی دربیاورید. جاده دراز است و قلندر بیدار. در طول راه، هرجا آهویی دیدید گوش هایتان را سفت بگیرید و خود را از ترکش های انفجار دور نگه دارید.
مسافر اول: آهوی به این خری تو عمر ندیده بودم ها.
مسافر دوم: من خودم خر به این آهویی چندبار دیده بودم!
مسافر سوم: خانم مهماندار با این وضع بحرانی یا باید طاس کباب بدین یا «بیده» فراهم کنین دست و صورتمونو بشوریم. وگرنه پا جلو می گذارم واسه یه امر خیر. از آهو بپرسید شرایطش واسه ازدواج با ما چیه؟ خسته شدیم از یکنواختی این زندگی.
خلبان دودورقایی: آهویی دارم خوشگله، فرار کرده ز دستم / دوری ش برایم مشکله، کاشکی اونو می بستم...» ادامه مطلب...