تمام اتفاق هایی که دور و بر ما میوفته، نتیجه ی انرژی هاست.
اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره.
و نکته فوق العاده جالبش اینه که من به محض اینکه به شخص خاصی در هر جای دنیا که فکر کنم انرژی های من بلافاصله به سمت اون حرکت می کنه و بلافاصله به او میرسد بدون سپری شدن زمان. اصلا مهم نیست که من ایران باشم و طرف مقابل آمریکا باشه. در فیزیک به این میگن "جهش کوانتومی".
اگر ما حالمون خوب باشه، اگر آرام باشیم، اگر داریم مهر ورزی می کنیم، اگر داریم لطفی می کنیم، اگر داریم دعا می خونیم
چرا؟
آدم مثبت دیدی، چی کار می کنی؟ بچسب بهش!
یک ماه با یه آدم غرغرو راه برو، بعد از یک ماه خودت هم راه میری، غر میزنی.
هاله های انرژی در پیرامون دو قسمت از بدن ما تراکم بیشتری دارند.
عکس این هم صادق است.
مثلا:
بیشترین مقدار انرژی در دست ها است. بیشترین مقدار انرژی رو اول دست ها دارن و بعد چشم ها. تا به حال کسانی رو که انرژی درمانی می کنن دیدید؟
ما وقتی یه جایی از بدن مون درد می گیره، روش دست میزاریم و بعدش هم درد مون آروم میشه.
در آمریکا یه عده نوزادانی رو انتخاب کردن و به مادرها شون گفتن که روزانه حداقل 20 دقیقه این بچه ها رو نوازش کنید.
روستایی که مردم با خوردن نان هایش دیوانه می شدند!!
در سال 1951 اهالی یک روستای ساکت و زیبا در غرب فرانسه ناگهان دچار توهم و جنون شدند.در طی این حادثه حداقل 5 نفر کشته ، دهها نفر در بیمارستانها بستری و صدها نفر دچار مشکلات عدیده شدند.
ده ها سال بود تصور میشد نان های محلی این روستا با یک ماده روانگردان مسموم شده بود.اما بالاخره یک روزنامه نگار آمریکایی کشف کرد که CIA غذای اهالی این روستا را تحت یک آزمایش کنترل ذهن با ماده روانگردان LSD آلوده کرده است.
هنوز هم راز نان های طلسم شده در میان اهالی روستای پنت سنت اسپریت ، روستایی در شرق فرانسه مطرح است . در تاریخ 16 آگوست سال 1951 اهالی این روستا دچار توهم وحشتناکی شدند.
یک مرد با این توهم که یک مار در حال خوردن شکمش است سعی کرد خود را غرق کند. یک پسر 11 ساله قصد داشت مادربزرگ خود را خفه کند. مرد دیگری در حالی که فریاد میزد "من هواپیماهستم" خود را از پنجره یک ساختمان دو طبقه به پایین پرت کرد و پاهای خود را شکست. مرد دیگری ادعا میکرد قلب او از پاهایش خارج شده و به یک دکتر التماس میکرد، آنرا به سر جای خود بازگرداند.
به همین دلیل به بسیاری از اهالی این روستا لباسهای خاص بیماران روانی پوشانده شد تا از آسیب بیشتر به خودشان جلوگیری شود.
نشریه تایمز در مقاله ای که در آن زمان نوشته شده بود اعلام کرد بسیاری از بیماران در حالی که به تخت های خود بسته شده بودند فریاد میزدند گل های سرخی روی بدنشان جوانه میزند و سرشان به سرب گداخته تبدیل شده است.
در نهایت آلبارلی یک روزنامه نگار آمریکایی ادعا کرد این فاجعه به دلیل آزمایش تحقیقاتی بوده که توسط CIA و بخش عملیات فوق سری ارتش آمریکا انجام شده است.
دانشمندی که این توضیحات را ارائه کرده است برای شرکت دارویی ساندوز در سوئیس کار میکرده است و به طور مخفیانه برای ارتش آمریکا و CIA ، ماده روانگردان LSD فراهم کرده است.
آقای آلبارلی زمانی که در حال تحقیق در مورد خودکشی مشکوک فرانک السون بیوشیمیست بخش عملیات فوق سری ارتش آمریکا بود به پروندههای CIA دست پیدا کرد.السون دو سال بعد از حادثه نانهای طلسم شده خود را از پنجره طبقه سیزدهم یک ساختمان به پایین پرت کرده و به طرز مشکوکی خودکشی کرد.
آقای آلبارلی در حالی که سرگرم تحقیقات در مورد مرگ السون و آزمایش سری CIA بود با همکاران سابق السون صبحت کرد و آنها فاش کردند که حادثه نانهای طلسم شده بخشی از تحقیقات در زمینه کنترل ذهن بود که توسط CIA به انجام رسیده است.
بعد از جنگ کره ، آمریکاییها برنامههای تحقیقاتی برای ایجاد تغییرات ذهنی در زندانیان و ارتشهای دشمن آغاز کردند.آنها برای انجام این تحقیقات LSD را در هوا پراکنده کرده و غذای محلی افراد این روستا را نیز آلوده کردند.
تقصیـر از مـا نیـست !
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را …
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا،
از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده،
کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی!
صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش …
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد
اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد
اگر هوایت را داشت
اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود
اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود
اگر مدام به خندهات انداخت
و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی
برای یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی!
یک چقدر زیبایی!
یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها با تو فاصله میگیرند
متهمت میکنند به هیزی …
به مخزدن ... به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری …
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن ...
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن !
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
به سلامتی دوست خوبی که
مثل خط سفید وسط جاده است,
تکه تکه میشه
ولی بازم پا به پات میاد